میگویم : سلام
--------------------
گر از عشق ميشه قصه نوشت ميشه از عشق تو گفت...
ميشه از عشق تو مرد و ديگه از دست همه راحت شد..
آره از عشق تو ديونگي هم عالميه...
==================
عشق تو به تار و پود جانم بسته است
بي روي تو درهاي جهانم بسته است
از دست تو خواهم كه برآرم فرياد
در پيش نگاه تو زبانم بسته است
---------------------------
عشق تو به تار و پود جانم بسته است
بي روي تو درهاي جهانم بسته است
از دست تو خواهم كه برآرم فرياد
در پيش نگاه تو زبانم بسته است
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
و من برگ بودم كه توفان گرفت و ديدم كه اين قصه پايان گرفت
بهار تو آمد به ديدار من و آخر مرا از زمستان گرفت
كوير تنت را به باران زدند تن آسمان از عطش جان گرفت
تو مي رفتي و چشم من چشمه بود و من خيس بودم كه باران گرفت
عجب بارشي بود بر جان من كه چون رودي از عشق جريان گرفت
هواي تو بود و خيال تو بود كه دست مرا در خيابان گرفت
حقيقت همين است اي نازنين كه چشمت غزل داد و ايمان گرفت
تو و كوچه و آن زمستان سرد و من برگ بودم كه توفان گرفت
======================